*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
میــدانی اولین بوسه جهان چطور کشف شد؟
در زمان های بسیار قدیم زن و مردی پینه دوز، یک روز به هنگام کار، بوسه را کشف کردند. مرد دست هایش به کار بود، تکه نخی را با دندان کند، به زنش گفت بیا این را از لبم بردار و بینداز. زن هم دست هایش به سوزن و وصله بود. آمد که نخ را از لب های مرد بردارد، دید دستش بند است، گفت چکار کنم. ناچار با لب برداشت
شیرین بود، ادامه دادند
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
عباس معروفی
باز هم به راهش ادامه داد دیگه صبرم سر اومد محکم بند کیفشو کشیدم و داد زدم
دِ لامصب وایسا دیگه خواست
بتوپه بهم که نزاشتم حرف بزنه
تو فکر کردی کی هستی؟ بهت گفتم ازت خوشم میاد مثل چی پریدی بهم گفتم نازته به چشم میخرم ولی فایده نداشت همه خاکی تو سرم ریختم تا بهت بفهمونم دوست دارم ولی میدونی چیه تو دور برداشتی خودتو زیادی دست بالا گرفتی اما حالا من پشیمون شدم دیگه نمیخوامت
مثل سگ دروغ میگفتم ولی باید خودی نشون میدادم دیگه زیادی کوتاه اومدم حالا اون بود که مات شد بی توجه به چشمای پر آبش که دنیامو به آتیش میکشید به سرعت از کنارش گذشتم
چند روزی بود که خودمو ازش مخفی میکردم ولی از دیدنش دست نمیکشیدم مثل همیشه دزدکی از پشت کاج های کوچه مدرسشون میرفتم دیدنش چند دفه هم موقع فوتبال از پشت پنجره دیدمش انگار که بیحوصله بود دلم میخواست سرمو بکوبم به دیوار که اونطوری ناراحت نباشه ولی با اخم نگاهمو ازش میگرفتم، شده بودم مامور بدرقش صبحا تا اون نمیرفت داخل مدرسه خودم سر کلاس نمیرفتم صبح که دیدمش زیاد سرحال نبود خسته و سلانه سلانه رفت تو مدرسه
برگشتنی مثل تیری که از چله کمان رها شده با شتاب به سمت کوچه کاج ها دویدم و زیر لب فحشی نثار روح پرفتوح معلم وراج ریاضیمون کردم که انقدر فک زد به کوچه که رسیدم با نفس نفس خم شدم و دستمو به زانوهام گرفتم که با صدای جیغی نفس نرسیده توی سینم حبس شد
ادامه دارد پنجره | قسمت اول ◄ پنجره | قسمت دوم ◄ پنجره | قسمت سوم ◄ پنجره | قسمت چهارم ◄ پنجره | قسمت پنجم ◄ پنجره | قسمت ششم ◄ پنجره | قسمت هفتم ◄ پنجره | قسمت هشتم ◄ پنجره | قسمت نهم ◄ پنجره | قسمت دهم ◄
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
میدانی اولین بوسه جهان چطور کشف شد؟
در زمان های بسیار قدیم زن و مردی پینه دوز، یک روز به هنگام کار، بوسه را کشف کردند. مرد دست هایش به کار بود، تکه نخی را با دندان کند، به زنش گفت بیا این را از لبم بردار و بینداز. زن هم دست هایش به سوزن و وصله بود. آمد که نخ را از لب های مرد بردارد، دید دستش بند است، گفت چکار کنم. ناچار با لب برداشت.
شیرین بود، ادامه دادند
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
سال بلوا
عباس معروفی